متن طولانیه می تونید اون متن زیرخط کشیده شده رو بخونید

قبل حجامت نهارم نون خالی بود 

بعد حجامت شامم نون خالی بود 

چرا؟ چون پرهیز غذایی داشتم 

دیروز نهار ماکارونی بود که توش گوشت و سیب زمینی داشت 

دیشب شام هم هرچی به یخچال نگاه کردم چیزی پیدا نکردم 

پنیر

ماست 

کره 

اشکنه گوجه 

بادمجون گوجه 

فقط مربا و عسل بود که دلم ورنمی داشت 

همون اول که اومده بودم یه قاشق عسل و سیاهدانه رو با آب قاطی کرده بودم خورده بودم 

چقدر بدبختم نه؟ 

به خواهرم که گفتم گفت من گفتم یه چی مقوی بخور 

گفتم خوب چی؟ 

گفت جگر 

 

 

 

هه 

گفتم کاش تو خیابون بودیم حواسم می بود 

گفت به پسر اول بگو بره بخره 

گفتم سه بار که میره می خره :(

هعی.

گفت آره ازش بخواه 

ته دلم گفتم ول کن باو مغز خر نخوردم خودمو گوچیک کنم 

می دکنید اون صبح تا شب پای سیستم و ایناست و الانم که داره رایگان واسه انتخاب رشته کنکوریها فعالیت می کنه و الان بهش بگو فلان کار رو بکن کلی توجیه و دلیل میاره که حالت تهوع بگیری 

ولش کن 

از اینا چقدر که به من خیر رسیده 

 

از دیشب 

جز نفرت فراوان 

جز بغض و کینه 

الان تو قلبم چیزی نیست 

ای کاش حرف خواهرم رو گوش داده بودم و رفته بودم خونه شون 

حداقل خواهرم هوامو داشت 

نکه با اون کوچیکه عن که همش می گفت ما هفت رفتیم قرار بوده هشت برگردیم 

آماده نبود یه چادر سرش کرده بود م اومدخ بود خیابون عنیی 

منم بودم که رم حجامت 

به خواهرم گفتم کارم تموم شد زنگ میزنم بیاین 

آخه میخواست علی رو ببره پارک 

هی می گفت تعارف نکن میام ها می گفتم نه برای بعدش بیا 

و خوب اولی که رفتم داخل اتاق حجامت یهو عرق کردم که خانمه هم متوجه شد! :| 

اون وقت این دختر کوچیکه فقط معطل بود بهش بگن بیا بریم پارک که با یه چادر سیاه بلند شه 

و فکر کن که میرن خونه مادرجان برای دعا 

و اون می خواسته بره

نکرده با خودش بگه ممکنه حجامت دیر و زود بشه 

بذار من کامل آماده شم یا اینا که عجله دارن م بسوزه نرم پارک 

نه نکرد 

اما تا جایی اومدیم هی گفت قرار بوده هشت برگردیم 

که آخرش تو خونه جوابشو دادم و صدای زر نزن و کسی با تو حرف نزد و ایناشو شنیدم 

و فحش های دری وریش رو 

آره ننه! خوشحال باش خوشحال باش 

تمام عمر منو تخریب کردی 

تمام عمر 

و من خودم مقابله به مثل باهات کردم 

گرچه تو زورت خیلی بیشتره 

اما چرا از من ناراحت میشی؟ وقتی از خداته که بقیه با من چپ باشن؟ یا لج کنن؟ ها؟ 

من باید دو و سه جواب بدم 

 

 

 

کاش دیشب می رفتم خونه خواهزم 

چون شوهرش بود نرفتم 

کار ندارم با شوهرش الان حرف نمیزنم اما 

کلا به این نتیجه رسیدم که اشتباهه وقتی شوهراشون هستن برم خونه شون 

خواهرم گفت تو اتاق خوابه اما گفتم ممکنه بیدارشه و نرفتم 

 

کاش می رفتم 

یه لیوان آب که می داد به دستم 

گفت تو خونه تنها هستی گفتم عیب نداره 

 

اومدم خونه عسل رو خوردم 

جوها رو که گذاشته بودم بجوشن صاف کردم 

ننه اومد 

ننه ی پاچه گیر لعنتیم 

گفتمش نمدونم چی بخورم 

قبل اینکه بیاد داشتم به حرف تسنیم فکر می کردم ‌که یه تیکه مرغ سرخ کن! و می گفتم آره حتما 

جراتشو داری بکن 

همون شام های مونده شو بهم پیشنهاد داد گفتم نمتونم اونا رو بخورم گفت به دکتره می گفتی پس چی بخورم رسما دکتره رو برد زیر سوال! 

گفتم الان برای همین دوازده ساعت دو تا پرهیز روی هم افتاده 

با یه لحنی گفت هرچی میخوای بخور اصلا و رفت 

با صدای بلند 

با اون لحنهای به من چه ای 

می دونین چی میگم؟ 

من به آشپزخونه ای که دو کوچه باهامون فاصله داره و خیلی ازش برای سرکارم غذا می خرم (با پیک) فکر کردم 

اما به خدا جرات نکردم 

جلو اون زن خدانشناس مومن جرات نکردم 

که باز بیاد قیمت بپرسه و باز تو سر بزنه و.

جرات نکردم کی می فهمه؟ 

جوشانده ام رو رفتم آماده کردم 

با خودم گفتم این جوشانده هم می شوره و میبره باز ضعف نکنم 

گفتم ولش تو خونه ام می خوابم 

جوشانده رو درست کردم در حالیکه واقعا ضعف داشتم و دلم خواب می خواست 

بردم رو بهارخواب 

تو یه سینی گذاشته بودم نبات انداخته بودم 

خوردم 

و دراز کشیدم کنارش و رفتم توگوشی 

کجا دراز کشیدم؟ همونجایی که هر شب تشکمو میندازم 

دیگه واقعا چشمام سنگین بود 

اما گشنه بودم و می خواستم بخوابم؟ 

بالش آورده بودم 

کناره نبود تا مثل پریشب رو کناره بخوابم

که اون زن لعنت الله علیه اومد 

پاشو این جوشونده رو خوردی وسایلشو ببر

گفتم سرم گیج میره بعد می برم 

گفت الان ببر سر راهه 

گفتم الان سرم گیج میره 

یادم نبود بگم توش چای ترش و گل گاو زبون داره 

یادم نبود 

گفت تو که می دونی اگه الان نبری یکی هست که میبره وردار ببر

باز سرمو چرخوندم نگاش کردم گفتم بعد می برم 

گفت میخوام بشینم اینجا 

گفتم خوب بگو پاشو برو اونور 

و رفتم اونورتر 

گفتم اینجا الان جاییه که هرشب می خوابم فکر کن رد تشکمه 

گفت سررراهه میان و میرن (ای خدا دهن این یه دنده ی لعنتیو آسفالت کن) 

گفتم کی میاد و میره کسی نمیاد 

بابا رفته بود بخوابه 

پسر اول تو هال بود 

ما سه تا هم رو بهارخواب 

و تازه! لامپ هم که چون اون می خواست دععععا بخونه روشن بود 

گفت آره تو چون می دونی یکی هست جمع کنه اینجوری می کنی مگه ت یک نفر حجامت کردی! گفتم آره من یک نفر اینجوری حجامت کردم گفت چجوری؟ گفتم نمی دونی چجوری؟ (با شکم خالی دیگه) 

(لامصب بی دین بی عقل ، روانی، مشاعر قاطی دعاتو بخون گور به گور شده) منم گفتم خوب چیه تهش اینه که آره جمع کنی چی میشه؟ میگم بعد جمع می کنم 

و سنگ انداخته شد 

می دونی یا باید حرفشونو گوش بدی یا اونننننقدر ادامه میدن که بتونن یه جوری از یه جایی به چیزی که میخوان برسن 

البته قبلش گفته بودم نه نمی دونم و خودم جمع می کنم اما این اون چیزی نبود که مامان بتونه ازش دستاویز درست کته 

مثل اون شب قدری که تو امامزاده به دتتره گفته بود حجابتو درست کن و اون بی محلی کرده بو  مامان باز گفته بود و باز هیچی و ما آثار خشم و جوشیدن رو در مامان می دیدیم که چون بچه ی خودش نیست نمتونه کاری بکنه! و کلا فاز دعا نمتونست بگیره چون به حرفش گوش نداده بود دخترک 

 

 

 

فحش و نفرینها شروع شد سینی رو ورداشت خودش و برد و یه سره لعن و نفرین کرد که آره همینه می برم آره همیشه که بردی این بار هم روش پدسگ 

گفتم شاید ننه سگم گفت آره ننه تم سگه 

 

دعوا شد 

فحش شد 

الهی نابودشی های ننه ام شد! 

من فقط بلند شدم اومدم تو اتاق و دراز کشیدم 

و بعد فحش دادن و فحش شنیدن گریه کردم 

با همون معده ی خالی 

با همون سرگیجه 

فقط گریه کردم 

اومد تو اتاق و از کنارم رد شه بازم فحش و نفرین 

عین یه جنازه درازه یه جنازه ی کثیف‌.

گفت وظایفتو انجام بده تا من باهات حرف نزنم با اون که ازش متنفرم و بیزارم حرف نزنم 

منم گفتم یادم نمیاد اومده باشم جلو برای حرف زدن 

دیشب تجسم پی کردم که سرشو به نرده های بهارخواب می کوبم 

یا یه چیزی برمی دارم و می کوبم تو سرش تا بمیره 

خون رو که از سرش جریان پیدا کرد می دیدم 

اینکه دختر و پسرش بیان من رو بگیرن و بزنن رو می دیدم و اینکه تهدیدش می کردم که خودم می کشمت رو می شنیدم 

 

حالا وقتی اون دختر کوچیکش هیستریک میشد که خوب عسل آبلیمو درست می کرد 

برای من مگه فقط تویی حجامت کردی داشت! 

هه 

ای خدا 

به وجودت اعتقاد ندارم 

نماز هم نمی خونم 

برای یه بت خیالی نمی خونم 

تو اگه وجود داشتی اینجور نمیذاشتی من در عممممق بیچارگی و بدبختی دست و پا بزنم 

و حتی نتونم جایی میجیرک بزنم 

که بگن دختره ش مشکل داره و برای خودم بد بشه 

 

الهی که من جوون مرگ بشم و قبلش مردن تو رو تابودی تو رو ببینم 

روزی بدون تو نفس کشیدن رو تجربه کنم .نه صدای نکره ات نه وجودت نه قیافه ات و نه سایه ی سنگینت نباشه تو زندگیم 

اون روز رو ببینم و بمیرم 

آمین 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها