1- و من که جنبه صبح سرکار رفتن رو ندارم 

از ساعت سه خوابیدم تا نه شب!

الان بیدارم 

یک کمی سه تار زدم که ای وای چقدر بد که گذاشتم کنار :( و فکر کنم چیزی به اندازه سه تار نمی تونه حال منو خوب کنه حیف که یادم رفته یک جاهاییشو 


گوشیم هم نیست که کارهای استاد رو پخش کنم و تمرین کنم 


اول با گوشی خواهرم و الانم با لپ تاپ پسر اول که خودش خونه نیست و لپ تاپش و مودم!! من که رمزش دست اونه :/ هر جفت روشن هستن اومدم 

همه هم که خوابید ماشاءالله :)










2- راستش رفتم یک پستی رو دیدم که خیلی خنده ام گرفت هم از پست و هم از کامنت ها :) خوش به حال مردم انصافا :/ 

3- مادربزرگ بستری شد هی بین واحد خودمون و جایی که او بستری بود رفتم و اومدم و خسته شدم انصافا

آخرش هم در پایان شیفت بردنش سی سی یو :|

4- تاریخ این پست هم خورد سه اردیبهشت 

روز تولد مامان 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها