سیزده سالَم بود که روکش صندلی (همون جایی که میشینی روش همون تیکه چرمی) ای که رفته بودم روش وایستاده بودم به علت اینکه داداش بزرگه ی پنج ساله! پیچاشو از زیر شل کرده بود (باور کنید سرعت نوشتنم از علامت تعجب به اینور کند شد چطور یه بچه ی پنج ساله اون پیچ ها رو شل کرده بود؟) اگه گفتید کجای جمله بودم؟

بذار آسونترش کنم تصور کنید از همون صندلی های دو تیکه چرم داشتِ قدیم، که مدرسه ها صندلی معلم ها بود

از اونها یه دونه تو آشپزخونه کنار آبگرمکن بود

رفتم بالاش 

روبرو رو نگاه کردم(بالای کابینت‌ها) سمت راست رو نگاه کردم (روی یخچال) چرخیدم به چپ تا بالای آبگرمکنی که دقیقا کنارش بودم رو نگاه کنم اون زیرپاییم در رفت و.


.

.

.



.





.





مامان اون موقع سی و چهار ساله بود 

و داداش کوچیک رو حامله بود 

گفت که اون روکش رو پسر باز کرده بوده و مامان همینجوری گذاشدتش سرجاش 

مامان پای دار قالی بود 

آره مامانم سالهای سال قالی می بافت 

و طفلک خجالت می کشید کسی بفهمه 

مامان داداشمو چهار ماهه حامله بود و ما سه خواهران خنگ مخصوصا خنننننگ الاعظم خودم نمی دونستیم! 


بقیه ش عین یه رویاست 

یه رویا که من خوب یادمه 

اما الان با خودم میگم یه زن جوون سی و چهار ساله ی حامله با چننننند تا بچه ی قد و نیم قد.


چقدر مامانم زجر کشید انصافا.

چقدر ممکنه ترس بهش وارد شده باشه؟ 

مادربزرگ خدابیامرز مدتها بعد می گفت که بابات رفت حموم و دوش رو باز کرد و صدای گریه شو شنیدم 


خواهرام زیر دست اون مادربزرگ غرغرو 

مامانم تو شهر غریب مشهد بالاسر من 

با هزار استرس 

که شب اول تو شهر خودمون گفته بودن باید کلیه شو برداشت 


مشهد استاد یارمحمدی وقتی برای دانشجوهاش منو تعریف می کرد از کلمه ی میگن میله ی صندلی خورده تو شکمش استفاده کرد و اونجا بود که فهمیدم باورشون نشده 

تشک از زیر پام درررفت 

و من افتادم 

و یادمه که میله افقی صندلیو دیدم و گفتم خوبه کنارش میفتم 

اما کنارم افتاد روی صندلی! :/ 

تخت ۲۲ 

بیست روز و بیست و یک شب.

یادمه وقتی مادربزرگ مادری اومد بیمارستان (جفت خاله ها زایمان کرده بودن و مثل اینکه مادربزرگ تهران بالا سر یکیشون بود) وقتی بود که خیلی خوب بودم و راه می رفتم و سرحال بودم و مامان گفت پاییز من برم خونه فقط یه روز دیگه از قالی مونده 

الهی 

مامانم خیلی منظم و مقیده 

برعکس من 

خیلی برنامه ریزی کاریش براش مهم بود 

با همون شکم چهارماهه برگشت خونه نه برای استراحت 

برای اتمام قالی! 

الان که فکر می کنم مگه مادربزرگ من چند روز تو تهران موند که اون هنه دیر اومد سراغ دختر بزرگش که با اون شکم تک و تنها!!! مریض داری می کرد؟ 

هیچچچچچ کس در تمام اون شبها و روزها کمک دست مامان نشد نه زن دایی ای 

نه زن عمویی 

و نه عمه ای 

هیچکسی 



وقتی خوب شدم و برگشتم فقط یه چیز واضحا در من موند اونم ترس از ارتفاع بود 

دختر خیره ای که لبه پرتگاه کوه ها می رفت حالا شدیدا از ارتفاع می ترسید 

لوستر رو نمی تونستم تمیز کنم چون بالای نردبون یا چهارپایه که میرفتم می خواستم قبض روح شم 

.

.

.

.

.

.

چند روز پیش ها 

رفتم و از این درخت آلبالویی که سااااالهاست بابا کاشته آلبالو چیدم 

چند روز بعد چهار پایه گذاشتم و دو تا پله رفتم بالا 

امروز پامو رو پله ی آخرش گذاشتم (نه اون بالای بالاش که سطحش حساب میشه) و لرزش بدنم و تررررررررس همه وجودمو گرفت 

من دختریم که روی پل عابر پیاده اگه تنها باشم پاهام شروع می کنه به لرزیدن و هرآن فکر می کنم الان زیر پام باز میشه و پرت میشم پایین :| 

یادم اومد دکتره گفته بود همون بالای پل ده دقیقه وایمیستی 

منم رو پله آخر پاهامو طوری به ضلعهای دیگه گذاشتم که زیر سطح پام مثلث درست بشه

وقتی سرمو بالا آودم و صاف وایستادم من بالای شاخه ی بزرگ کناری بودم! من بالای شاخه بودم!

الکی آلبالو نمی چینم 

کااااملا دستچین می کنم :) 

باید قشششششنگ پرآب و رسیده باشن 

با همین چشم های حساسم خخخخخ هی سرمو از لای شاخ و برگها رد می کردم 

نشون به این نشون که چشم چپم عین لبو قرمز شد! 

یه پامو گذاشتم رو سطح 

مامانو صدا زدم 

آخه چهارپایه یه پایه اش لق میزنه و از خدا که پنهون نیست بتمن که نیستم کلی مرد و زن دیدم که دقیقا با شرح حال از رو چهارپایه افتادیم دست و پاشون شکسته 

مامان نیومد چهارپایه رو بگیره تا اون پام رو هم بذارم بالا 

نظرشم این بود که با نردبون راحت تره (نردبوم؟ ) 

خلاصه 

به قول مامانم همون اندازه ای بچینین که میخورین ما همیقذر چیدیم و اومدیم پایین آخه دیشبم چیده بودم و هنوز مونده بود و آلبالو اعلا های در دسترس خودم رو به نظرم تموم کردم :) 

آلبالو میوه ی مورد علاقه ی کودکی های منه 

بالای درخت که بودم نفهمیدم عطر آلبالو عطر شاخ و برگشه یا عطر میوه اش 




مامان چایی درست کرد 

بدون قند زدم تو رگ 

واااااقعا عاشق مزه اش شدم چای دونه درشتش 

حالا برف دونه گفتن دونه درشت خوشمزه تر و دونه ریز خوش رنگ تره 

گرچه اینم رنگش واقعا خوب و عین چایی معمولی بود

بلعوندن نموند که از چایی عکس بگیرم 

بفرمایید آلبالو




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها