وسواس 

وسواس 

وسواس 

وسواس 

به چه حقی به من میگی وسواس؟ به چه حقی؟ 

خودت و خواهرت و مادرت هم وسواس بودین 

عمه امم که وسواس بوده 

عمه م که دخترداییت بوده 

یه برّ وسواسی به هم ریخته بودین منم وسواس شدم از ژن تو و اون بابام که باهم فامیلید 

خودت که بچه بودی مادرت حیاط رو جارو می کرده می گفتی من پشت سر مادرم جارو می کردم حالا به من میگی وسواس آره؟ 

یادته چه با افتخار هم می گفتی؟ 

یادته چه تو سر ما میزدی؟ 

یادته؟ 

که من اینجور بودم حالا دخترام تنبل 

مخصوصا هم منو می گفتی 


وقتی برمی‌گردی یه سره جلو همه بهم میگی وسواس منم بهت میگم حق نداری بهم بگی وسواس 

و تو باز میگی هستی هستی 

معلومه بهت میگم خفه شو 




بله 

فقط واسه اینکه مادرعلی رو گفتم باید یه لحظه پاشی تا گوشه روفرشی رو از زیرش یه ثانیه بلند کنم و بتم و اونم عین تو کج‌بحث که نه اینجا کثیف نیست و. یهو تو پریدی وسط و خودتو قاطی کردی 

بعدشم از رو مبل بلند شدی و گفتی تو همه رو بلند کردی! میگم تو خودت پاشدی من کاری به تو نداشتم 




ای بابا 

ای بابا 

حالا خواهرم بهم میگه وحشی خانم 

آره چون وقتی به بحث رسید خفه خون گرفت و منم گفتم فلانی فقط برای یه لحظه تو برداری این بحثو درست کردی 

آره اومدم تو اتاق و دیدم لباساش رو تخته همه رو برداشتم پرت کردم 

یه شلوار رو که مدتی قبل داده بودم دستش و برنگردونده بود رو هم برداشتم تو کشوام گذاشتم و جورابهای علی رو هم پرت کردم از پنجره بیرون 


خیس عرقم 

کمرم هنوز درد می کنه 

دکتر دیروز بهم گفت بهتره یه هفته استراحت کنی 

و من دقیقا یه هفته مرخصی گرفته بودم و امروز اولین روز آف‌هام بود! خدا رو شکر فردا عصر کسیو قبول کردم 

با همین کمر دردناک برم سر کار بهتر از اینه که دوباره و هزارباره دعوا تو خونه کنم 





دیشب با مامان و بابا روبوسیِ عید کردم 

امروز صبحم با مامان علی 

و حالا باز دعوا 

با چاشنی فحش! و سروصدا! 



خواهرم همین مامان علی به مسخرگی بهم یه سره می گفت نورعین

لقب عموی بزرگم که نورعین مادربزرگ بود و همه می گفتن 

خوب چشت درآد بابای ما ش که اون همه قلدر و بزرگ و. بود یکیه؟ 

و الان مثلا من جایگاهم جایگاه عموحسینه؟ 

مسخره 



می دونم از کجا حرصش گرفته 

از اونجا که تو ماشین بهش گفتم تو هم عین مامان کج‌بحثی و گفت من بحث نکردم و همینو ادامه داد گفتم ببین هنوزم داری در موردش حرف می‌زنی.






بدم میاد 

از این همه بحث‌های بیخود بدم میاد 





قرار بود بریم کوه

پسره اس زده بود که همو ببینیم خدا رو شکر تو خونه نگفتم 

خدا رو شکر هرچی مامان پیله می کنه که تو قرصی نمیخوری نم پس ندادم 

وگرنه الان کنار اسم وسواس اسم قرصی هم میومد 

و اینکه تو فایده نداره هیچی برات و.




کوه که کنسله 

قرصهای کمرم را هم هی یادم میره بخرم 

آبرومونم که تو خره

اه 



واقعا مسخره نیست؟ 

مامان به خواهرم میگه این همیشه به من فحش میده و بابات چیزی نمیگه 

این همیشه.

این همیشه





واقعا این زندگی بی‌فایده نیست؟ 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها